خداحافط همین حالا ......

خدا حافظ همین حالا،

همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که

بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین،

به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که

منو از چشم تو می دید

اگه گفتم خداحافظ،

نه اینکه رفتنت ساده است

نه اینکه می­شه باور کرد

دوباره آخر جاده است

خداحافظ واسه اینکه

نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو

همینه رسم این دنیا

 

ساز نگاه

 
یه غم نهفته دارم

یه چیزی برای آواز

یه چیزی مثل نگاهت

مثل غمگینی این ساز

می نوازم

                    می نوازم

پر آواز، پرم از شكوه اين عشق

پرم از خيال پرواز

پرم از رقص سپيده

رو تن سياهي شب....

رو به روي من نشستي

همه ي راه ها رو بستي

اي پري واژه ي شبگرد

تو كي هستي

                   تو كي هستي

پرم از تو، پرم از صداي اين ساز

توي اوج باور من

تويي همدم، تويي همراه

بي تو من رها نميشم

از خودم جدا نميشم

توي اين غبار و اين عشق

حق حقم، صدا نميشم....


 

اي هم نفس ...

 

تو مرا فرياد كن اي هم نفس

اين منم آواره فرياد تو

اين فضا با بوي تو آغشته است

آسمانم پر شده از ياد تو

 



 

............

 


باز هم دیدمش

نه اینکه بغض کنم ...نه

فقط هزار سال پیرتر شدم...

 

 

میان تاریکی

 

میان تاریکی

 

تو را صدا کردم

 

سکوت بود و نسیم

 

که پرده رامی برد

 

در اسمان ملول

 

ستاره ای می سوخت

 

ستاره ای  میرفت

 

ستاره ای می مرد

 

تو را صدا کردم

 

تو را صدا کردم

 

تمام هستی من

 

چو یک پیاله ی شیر

 

میان دستم بود

 

نگاه ابی ماه

 

به شیشه ها می خورد

 

ترانه ای غمناک

 

چو دود بر می خاست

 

ز شهر زنجره ها

 

چو دود می لغزید

 

به روی پنجره ها

 

تمام شب انجا

 

میان سینه ی من

 

کسی ز نومیدی

 

نفس  نفس می رد

 

کسی به پا می خاست

 

کسی تو را می خاست

 

دو دست سرد او را

 

دوباره پس میزد

 

تمام شب انجا

 

ز شاخه های سیاه

 

غمی فرو می ریخت

 

کسی ز خود می ماند

 

 کسی تو را میخواند

 

هوا چو اواری

 

به روی او می ریخت

 

درخت کوچک من

 

به باد عاشق بود

 

به باده بی سامان

 

کجاست خانه ی باد؟

 

کجاست خانه ی باد؟

فروغ فرخزاد

 

 

نوچ...نه تو میفهمی ..نه من میتونم بگم

 

 

چی میفهمی

از بغضه من

از اشکی که هزار بار نچکیده

چی میدونی

از دویدن و نرسیدن

از رسیدن و پی بردن به اشتباه اومدن راه

چی میفهمی

از سنی که زیاد میشه

 و عمری که کم میشه

از اهدافی که یه ضربدر قرمز میخورن

چی میفهمی؟

از من. . .

 

دروغ

 
دوست دارم گفتنات دروغ بود
 
قربون صدقه رفتنات دروغ بود 
 
می گفتی که مال منی اما دروغ بود
 

لعنتی

 

رادیولوژی بگیر لعنتی !

 

می خواهم بدانم قلب داری . . . ؟

 

 

ميروم ...

می روم خسته و افسرده وزار 

سوي منزلگه ويرانه خويش 

به خدا ميبرم از شهر شما 

دل شوريده و ديوانه خويش 

می برم تا كه در آن نقطه دور 

شستشويش دهم از رنگ گناه 

شستشويش دهم از لكه عشق 

زينهمه خواهش بيجا و تباه 

می برم تاز تو دورش سازم 

زتو ای جلوه امید محال 

ميبرم زنده بگورش سازم

تا از اين پس نكند ياد وصال