the originals
ربکا: «دارم میرم به جلسۀ انجمن جلوگیری از مصرف الکل سخرانی کنم.»
مارسل: «مگه همتون توی تجارت مشروب نیستین؟!»
ربکا: «آره، ولی هرچی بیشتر به آدم بگن نمیتونی چیزی رو داشته باشی،
بیشتر به سمتش کشش پیدا میکنه؛ به هر قیمتی که شده!»
+ دقیقا منم...
خودم از رفتگانم
آملیا: «من مجبورم برم.»
ویکتور: «من مجبورم بمونم.»
آملیا: «قصّهٔ زندگی من همیشه اینطوری بوده.»
ویکتور: «منم همینطور.»
حالا بمون تو حسرت دستام
+دوستت دارم
_ چرند نگو
زشته قشنگه من
:((( ....این چه قیافه ایه !!!
.
.
.
.
.
:)))) خودتی ؟؟؟؟ ......چه خوشگل شدی :)
هعی خدا
+ اولین سلولها احتمالا چی بودن؟
_ احتمالا تنها بودن !
منو به روزای گذشته برگردون
ای بر پدرت دنیا
آهسته چه ها کردی
بین من و دیروزم
مغلوبه به پا کردی
#علیرضا اذر
قاصدک های پریشان
قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد ، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد