امشب به سقف بی ستاره اتاقم می نگرم

وبه یاد می آورم آنهایی که با من بودند وامروز دیگر نیستند از چه بنویسم ؟

از یک نگاه مهربان

از غزل های سروده نشده ,

از ترانه های نخوانده از خیابان عشق ؟

 من منتظر جاده ای هستم تا ردپاهایت را ببینم .

ای عشق !اگر دوباره بخواهم بنویسم باید تمام صفحات دفترم را سیاه کنم .

من از اولین روز با تو بوده ام ای دوست از غم تو میمیرم ,ای کاش بمانی .

چشمانم را بیمار کردی اما حتی نگاهی به چشمانم نینداختی !حتی نیم نگاهی !

من در بهار زندگی خواب بودم ,در این حوالی غریبم ,

راه به جایی  ندارم جز درگاه ایزد منان ,تنها او را می شناسم .

با اینکه لحظه هایم با عبورت خالی است اما تکرار نام زیبای تو را دوست دارم .........