حالا شکی ندارم ...
حالا شکی ندارم که از مدتها پيش، من و تو به سوی هم کشيده میشديم.
گرچه هيچيک از ما پيش از آشنايی، ديگری را نديده بود،
اما در ورای بیخبری ما، نوعی ندای درونی به ما اطمينان میداد
که همديگر را خواهيم ديد،مانند دو پرندهی تنها که به حکم تقديری آسمانی
بر فراز دشتهای بزرگ پرواز میکنند...
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 16:52 توسط fafa
|