ادامه همان حرف آشنا
فقط دونفر بودند
تمام شب پیش
یکیشان گسیوان آن دیگری را می بافت
همه حرفشان از هوای چیزی شبیه فردا بود
یعنی همین امروز عجیب ما که درمیان ما نیستند
فقط دو نفر بودند
یکیشان تمام شب از چیزی شبیه شب سخن میگفت
اما آن دیگری میدانست
جای پای ستارگان را
نه باران بی واهمه خواهد شست
نه رگبار آن همه رویا در باد بی سوال
فقط دو نفربودند دوخاطره
یا دو آینه بر دریچه دریا
نه من بی خبر بودم ونه او
که بوی بوسه های باران وگریه های او را می داد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۱ ساعت 16:54 توسط fafa
|